چرک نویس شخصی علی صفرنواده

در اینجا نکات جالب در زمینه های مختلف، برنامه ریزی روزانه، هفتگی و ...، هدف گذاری و همچنین ثبت خاطرات مختصر را انجام می دهم.

چرک نویس شخصی علی صفرنواده

در اینجا نکات جالب در زمینه های مختلف، برنامه ریزی روزانه، هفتگی و ...، هدف گذاری و همچنین ثبت خاطرات مختصر را انجام می دهم.

این بلاگ در واقع بولت ژورنال منه. بولت ژورنال یه روش انعطاف پذیر برنامه ریزی است. خیلی بهتره دفتر کاغذی برای بولت ژورنال استفاده شه و همراه آدم باشه. راستش چند بار سعی کردم، ولی دفتر رو گم می کنم، جا میذارم و یادم میره با خودم ببرم. در واقع اینجا برام نقش بولت ژورنال رو داره.
برای اطلاعات بیشتر درباره بولت ژورنال این وبینار رو ملاحظه بفرمایید:
https://www.aparat.com/v/91GuD
برای اطلاعات بیشتر درباره مدیریت زمان این صفحه رو ملاحظه بفرمایید:
https://planacademy.ir

  • ۰
  • ۰

المیزان

جلسه چهارم

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کل ولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آباء فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک توعا و تمتعه فیها طویلا.

انشاء الله که از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. بحثی که در خدمت دوستان بودیم که یکی از امهات مباحث معرفتی دین و قرآن کریم است و شاید بتوانیم در بین بحثهای امهات این را تازه جزء امهات آن امهات بدانیم که تمام حقیقت دین بلکه قرآن کریم با این معنای خاصی پیدا می کند که توجه به آن و تمرین آن که روزانه انسان آ‌ن را تمرین بکند می تواند ملکه آن را در وجود انسان عجین بکند  بحث وضع الفاظ برای ارواح معانی بود که یا معانی عامه بود که مرحوم علامه در مقدمه کتاب شریف المیزان متذکر شدند و در جلسه قبل قسمتی از این بحث را از محضر علامه و امام رحمه الله علیه خدمت دوستان عرض کردیم که بعضی از قسمتهای آن ماند و اگر یادتان باشد امام در کتاب شریف مصباح الهدایه آنجا فرمودند از مصادیق روایت شریفه تفکر ساعه خیر من عبادته ستین سنه یا سبعین سنه در بعضی روایات دیگر ممکن است وارد شده باشد همین بحث است که می تواند تفکر در این از هفتاد یا شصت سال عبادت برتر باشد علت این است که یک بینش عظیمی به انسان می دهد که این بینش عظیم راهگشا است در درک تمام معارف دین و این از آن بحثهایی است که با بن ینفتح من الف باب؟؟؟ که اگر انسان به این بحث دقیق بشود از او ابواب زیادی منتشر می شود البته این بحث به عنوان این که انسان بشنود و مفهومی از آن در ذهن انسان رسوخ پیدا کند ولی بعد از آن به کار گرفته نشود البته بحث ابتری می شود لذا من به دوستان عرض می کنم و تقاضا می کنم که بعد از این بحث وقتی که حالا وارد آیات قرآن می شوید با این نگاه به آیات قرآن نگاه کنید که هر صفحه ای از قرآن را که باز می کنید ببینید که این لفظی که دارد به کار برده می شود با توجه به همان مفهومی که امام رحمه الله علیه در کتاب آیات و صلات از آن نقل کردیم که فرمودند که هر لفظی که برای این مسئله آمده با توجه به اینکه این حقایق و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم وضع شده برای حقیقتی که این حقیقت در سطحی ترین لایه های وجود خودش را ابراز کرده که لفظ عالم اعتبار است اما دارد از عظیم ترین حقایق وجودی که آن خزائن الهی است پرده برمی دارد لذا اعتراف این به سمت خصوصیات و مصداق مادی و فقط او را نگاه کردن و فقط او را نگاه کردن انصراف غلطی است اما نه اینکه مصداق مادی منظور نیست بعد ایشان آنجا فرمودند اگر کسی بخواهد این حرف را بزند که و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم اگر کسی واضع را خدا بدانیم این حرف درست است بگوییم خدا واضع لغات است می گوییم خدای تبارک و تعالی وضع کرده برای آن معانی که خزائن الهی را هم شامل می شود چون اشراف دارد چون بر آن سیطره و احاطه دارد اما اگر واضع خدا نیست و واضع همین مردم ساده عادی هستند که در بین مردم زندگی می کنند و حتی ممکن است واضع مؤمن نباشد چطور می توانیم بگوییم که لفظ وضع شده برای آن معنایی که حقیقت است و ان من شی الا عندنا خزائنه را هم شامل می شود و خدا از دریچه لفظ او با ما صحبت کرده از دریچه وضع او با ما صحبت کرده وضع علی حده ای هم نکرده چطور می تواند این کمال را حائز باشد عرض کردیم که امام در آداب و صلات و مرحوم علامه در مقدمه المیزان این بحث را مطرح کرده بخصوص امام تفصیلا این بحث را وارد شده که ما آن مبنایی که خدا واضع است الان کاری نداریم نمی گوییم هم که غلط است نمی گوییم هم که صحیح است ولی بر اساسی صحبت می کنیم واضع که باشد بشر باشد نه خدا بر این اساس آیا این مبنای عظیم درست می شود یا نه. ایشان می فرماید که بر این مبنا درست می شود که واضع که است همین افراد معمولی که حتی ممکن است مؤمن نباشند مثال هم زدند ایشان اگر یادتان باشد از رحمان و رحیم شروع کرده اند که رحمان و رحیم دو صفتی است که رقت و بلکه ؟؟ در یکی از آن انفعال در آن اشباح شده و از ابتدا رحمان کسی است که نسبت به آن حقیقتی که می بیند آن صورتی که می بیند انفعال در آن ایجاد می شود و عطوفت به خرج می دهد و دنبال جبران آن کسری است که برای آن کسی که در مقابل آن قرار گرفته این صفت رحمت برای رحیم است برای رحمان است این صفت در آنجا با انفعال و رقت در آن نگاه شده اما می توانیم این رقت و انفعال را به خدا نسبت بدهیم؟ خدا که محل انفعال نیست پس چرا صفت رحمان و رحیم به خدا نسبت می دهیم اما رقت در آن لحاظ نشده انفعال در آن لحاظ نشده با اینکه واضح است که این وضع می کرد آیا انفعال و رقت را می دید و یا نمی دید؟ می دید. اما ایشان می فرماید که مرحوم علامه می فرماید الفاظ وضع شده برای آن آیات و اغراض امام فرمودند که الفاظ وضع شده برای ارواح معانی به چه معنا ایشان فرمودند که وقتی که مثلا واضع وضع می کند لفظ را برای نور درست است که هر نوری که در این عالم است همه این نورهایی که ما می بینیم حتی نور خورشید که یکی از مثلا عظیم ترین نورهایی است که ما در عالم محسوس می بینیم درست است که نور ظاهر آن به ذات و مظهر لغیره ولی آیا با مرتبه با ظلمت همراه است یا نه. آیا نور بالاتر از او متصور است یا خیر. که از او عظیم تر و از او خالص تر باشد خب قطعا هست هر نوری غیر از نور نامتناهی محض حضرت حق درست است با مرتبه ای از ظلمت همراه است لذا می گوییم که مثلا نور خورشید این درجه از نورانیت را دارد در حالیکه مثلا ستاره دیگری که عظیم تر از خورشید است نورانیتش بیشتر است هیچ اشکالی هم ندارد چنانچه لامپها هم همین طور است این صد وات است آن دویست وات است آن دیگری سیصد وات است یعنی نورانیتش فرق دارد. آیا اینی که وضع کرد لفظ را برای نور بعنوان آنکه ظاهر بذاته و مظهر لغیره آیا این وضع کرد برای نور مع الظلمه یا وضع کرد برای نورانیت اما مصداق نورانیت همیشه ملازم با ظلمت است در این عالم اگر از آن بپرسی که تو برای ظلمت این را ظلمت مشروع و ظلمت مخلوط با نور هم وضع کردی برای آن جهت نورانیتش، می گوید من برای جهت نورانیت آن این را وضع کردم، با این که با ظلمت قطعا آمیخته است، به گونه ای که من حتی نور محض را نمی شناسم ممکن است مؤمن به نور محض نباشد، اصلا نفهمیده باشد که نور بالاتر از نور خورشید هم هست، نفهمیده باشد نوری بالاتر از نوری که او می شناسد هم هست، اما وقتی که بخواهی این را برایش تحلیل بکنی بگویی که اگر نوری باشد عظیم تر و بالاتر از این آیا لفظ تو کشش این را دارد یا ندارد او وقتی که ببیند که وضع برای آن جهت مظهر غیر بودن و ظاهر به ذات بودن است چه می بیند بر او هم صدق می کند لذا در طول تاریخ وقتی کلمه مصباح، سراج،‌ میزان، صلاح هر کدام از این الفاظ را ببینید که مثالهایی است که مرحوم علامه و امام زدند این الفاظ با اینکه از مصباح و سراجی که از ابتدای آن کشف بشر نسبت به سراج که یک شیشه ای یا یک مخزنی بوده که در آن روغنی بوده و یک فتیله ای داشته با این که او اطلاق سراج به آن می شد اما الان اطلاق سراج و چراغ به حقیقت این می شود که اصلا هیچ نسبتی از جهت ظاهری از جهت اشیاء ‌اجزاء تشکیل دهنده با آن ندارد اما هیچ کسی این اطلاق را به عنوان مجاز نمی بیند بلکه به عنوان همه هیچ یا مقاومتی شد نه کثرت استعمال باعث شد که الان مثلا چراغی را که با الکتریستیه روشن می شود بگویند که این مجاز است چون روغن ندارد چون فتیله ندارد چون آن اجزاء‌ اصلی اش روغن و فتیله بود این الان نه روغن دارد نه فتیله اما چه دارد آن ظاهر به ذات و مظهر لغیره را دارد یا نه پس معلوم می شود که این از اساس برای همین مسئله وضع شده بود، نه برای فتیله و روغن، به فتیله و روغن مصداق خاص آن چیزی بود که او آن زمان می شناخت. حالا حساب کنید بیاید روی سلاح، از ساده ترین سلاح تا پیچیده ترین سلاحهای امروزی که مثلا شکافت هسته ای باشد، این همه سلاح است آن هم سلاح است هست یا نه. مگر نمی گوییم که این هم اسلحه است آن هم اسلحه است چه نسبتی دارد یک نیزه ساده یا یک چوب تیز با یک سلاح اتمی، این در حقیقت خصوصیت و غایتی است که برایش مترتب است یا آن معنایی که بر آن دو مبنا صحبت می کند دو مبنایی که  به هم نزدیک است یا آن معنایی که واضع برای سلاح از آن استفاده کرده بود که جنبه دفاعی یا حمله ای داشت جنبه تهاجمی یا تدافعی داشت برای دفاع یا تهاجم بود که می توانست در مقابل غیر در حقیقت این را به کار بگیرد یا در میزان ترازو شما میزان را ببینید آن میزانی که از ابتدا صدق می کرد به آن که ساده ترین اولی ترین تازه تا آن اولی ترین را هم بگذاریم کنار بیایم رو ترازوهایی که دو کفه داشت و با یک ریسمان به یک میزانی به هم وصل بود که وقتی این دو تا را از بالا یکجا می گرفتند نسبت پیدا می کرد می شد میزان بیاید الان میزان را روی دماسنج و حتی فشارهای نانویی را الان در حقیقت با میزان می سنجند. آن تعبیر کجا با آن خصوصیات که دو کفه داشت و آن شاخص داشت و غیره که الان هیچ یک از آنها در ترازویی که به عنوان شناخت حتی وزنه های نانویی به کار برده می شود که دیجیتالی ترین چیزها هم گاهی کم می آورد و باید از او ترازوهای اتمی درست بکنند تا بتواند آن وزنه را در حقیقت تشخیص بدهد این هم اسمش ترازو است آیا مجاز است همه اینها و فقط اولی حقیقت است یا اینها هم حقیقت است اگر حقیقت است پس معلوم می شود خصوصیات مصداق که از ابتدا بوده که این باید کفه و شاخص داشته باشد با اینکه در نظر واضع بوده اینها با اینکه همراه نگاه واضع بوده اما واضع مقصودش اینها نبوده هر چند اینها غیر از این را هم نمی شناخته امام می فرماید این می شود از آن استبعادی که واضع اشراف داشته باشد به تمام مراحل بعدی لذا وضع کرده برای آن روح مجرد معنا آن خیلی سخت است در حالیکه آن واضع همین افراد عمومی بودند اما می شود نسبت داد این را به واضع که بگوییم که واضع چه بوده با اینکه غیر از آن مصداق خاص عادی و مادی غیر از این نمی دیده اما برای خصوصیتی وضع کرده که آن خصوصیت هر جا باشد این صدق می کند هر چند که تمام خصوصیت های ظاهری دیگر تمام این خصوصیت مصداقی آن تغییر کرده باشد هر چند نه فتیله ای در کار باشد نه روغنی در کار باشد در مصباح و سراج هر چند نه کفه ای در کار باشد نه شاخصی در کار باشد که بخواهد این دو کفه را با آن دو شاخص بسنجند هر چند همه اینها که در نگاه اولی اینها اجزاء مادر این میزان بودند یا اجزاء مادر این چراغ بودند به نگاه اوّلی و اگر کسی در آن زمان بود اصلا باور نمی کرد که می شود میزانی به غیر از این هم تصور کرد بعدها به مرور که این ها دیدند ؟؟ نبودند برای اینکه آن خصوصیتی که او برایش وضع کرده محفوظ است و هیچ یک از این خصوصیات مصداق در کار نیست با این نگاه این تازه سیر در مسائل از مرتبه ای از ماده به مرتبه دیگری از ماده چقدر تفاوت که تمام خصوصیات اولی تغییر کرده و هیچ یک از آنها الان نیست با این حال صدق کلمه به صورت حقیقت است. حالا بیاید شما روی حقیقتی که به عنوان و ان من شی عندنا خزائنه است که خزائن اشیاء نزد خداوند تبارک و تعالی است همه اشیا و این خزائن نازل شده در مقام لفظ آمده به صورت لفظیه برای ما چه قوانین الهی و چه حقایق و اشیاء که هر دو و ان من شی شامل هم حقایق می شود و هم شاهد روابط. که اینها همه نازله است، وقتی که همه نازله اند این نازله آیا مجاز است در اینکه در اینجا به صورت لفظیه به کار رفته نسبت به آن حقیقت یا حقیقت است. این لفظ برای آن حقیقت خزائن مجاز است یا حقیقت. اگر می خواهد حقیقت باشد اگر بخواهیم بگوییم مجاز است پس باید بگوییم سرتاسر سنت نبی ختمی و اهل بیت علیه السلام و آیات شریفه قرآن همه مجاز است قطعا این نیست، قطعا این سیری که خداوند تبارک و تعالی در درون انسان قدرتش را قرار داده و با توجه به آنکه ان معاشر الانبیاء امرنا ان کلم الناس علی عقولهم ما امر شدیم که به قدر عقول مردم حرف بزنیم به قدر عقول مردم نه اینکه مطلب را ناقص کنیم، نه اینکه مطلب را مجاز کنیم چون می خواهیم به قدر عقل مردم حرف بزنیم بلکه آن خزائن را همان طور که حقایق و روابط در عالم تنزل پیدا می کنند می شویم من و شما می شویم اشیاء‌ و روابط بین اشیاء ‌اینها همه حقیقت است و اینها اعتبار و سراب نیست وهم نیست. اما اینها نازله است و گسسته نیست با اینکه اینها حقیقت است و سراب نیست نازله و گسسته آن خزائن است همین طور مقام لفظ هم که از آنها به وجود لفظیه حقایق وجودیه تعبیر می شود اینها هم نازله است اینها هم در حقیقت یک مرتبه از حقیقت است که سرا ب نیست حالا با این نگاه ا گر وارد شویم هر قدر به جمله امام تا اینجا رسیدیم هر قدر بر خلاف آن نگاه قبلی، نگاه قبلی می گفت که آن که واضع وضع کرده بود آن حقیقت بود و هرچه غیر از آن باشد به قدری که دور باشد مجاز می شود. این نگاه می گوید چون واضع وضع کرده برای آن حقیقتی که آن حقیقت غایت بوده غرض بوده یا آن مقصود عام بوده که هرچند واضع به غیر از آن مصادیق مادی اش نمی شناخته این نگاه اولی بود هر قدر از این دور شویم باید به مجاز نزدیک باشیم اما با این نگاه هر قدر به آن معنا و غایت و غرضی که معنی عامی که واضع برای آن وضع کرده هر قدر به مصداق تام تری از آن برسیم این حقیقت اشد می شود یا ضعیف می شود، یعنی وقتی که نور را بر این نور مادی واضع وضع کرد که با ظلمت مشروط بود و همراه بود هرقدر این نورانیت به سمت خلوص بیشتری سیر کند و پیش رود صدق لفظ نور بر او حقیقتش اشد است. با اینکه آن هم حقیقتی است که پایین است زیرا آن هم صدق می کند برایش اما  هر قدر این به سمت بالاتر برود آیا این حقیقت اشد می شود یا نه تا می رسد به مرتبه نور لا ظلمت فیه که نوری که لاظلمت فیه آن می شود مصداق اهم نوری که واضع وضع کرده بوده ظاهر بذات و مظهر بغیره تام تام است علت هم نمی خواهد پس اینجا صدق نور چه است البته در ظلمت هم همین طور است اگر ظلمت را در جایی است که هیچ نورانیتی ندارد این فقط در کمالات نیست در نقایص هم همین طور است یعنی هر قدر به سمت ظلمت صرف پیش رود که اعدام بیشتری در آن قرار دارد هر قدر به سمت ظلمت بیشتر سیر کند آیا این صدق ظلمت بر او تامتر است یا خیر . لذا انسان در زمانی که وارد می شود به مرتبه عالمی که ورود پیدا می کند به مرتبه ای از عالم که در آن مرتبه حقایق صرف خودش را نشان می دهند قطعا آنجا می بیند که تمام آن حقایقی را که قبلا به مرتبه نازلش می شناخت حالا به مرتبه تامش می شناسد هر قدر چشم انسان باز می شود مرتبه و ان من شی عندنا خزائنه سیر می کند هر مرتبه ای از آن عالم کمتر تنزل یافته را ارتباط با آن برقرار می کند آیا این با حقایق عالم بیشتر رابطه برقرار می کند یا خیر آیا این الفاظ را در آنجا صادق تر می بیند یا خیر. چه در مرتبه کمالاتش چه در مرتبه مقابل کمالات که شرور و اعدام و ظلمات باشد پس انسان هر قدر جلوتر می رود از جهت کمالی و از جهت فعلیت با حقایق بیشتری رابطه برقرار می کند این هم نکته ای بود که امام فرمودند حال اگر شما هر صفحه ای از قرآن را ببینید با این نکاتی که عرض کردم خدمتتان بسم الله الرحمن الرحیم هر صفحه ای را که باز کنید شما ببینید با هر آیه و کلمه ای که از آیات قرآن وارد می شویم ببینید با این نگاه می توانیم مصداق مادی را که اولین مصداق است برای خودمان در نظر بگیریم و می توانیم در حقیقت در مراتب خزائن این با آن رابطه برقرار کنیم آیا تمام اینها حقایق می شود یا خیر، اگر می فرمایند قرآن بطن دارد و لکل بطنه بط الی سبعین ابطن و یا الی سبعه ابطن که در حقیقت از روات متعددی که ذکر شده که از هفتاد بط یا هفت بط اگر متعدد هم ذکر شده این مال این است که شما در مراتب خزائن او این لفظ خصوصیت اولی مصداق مادی ؟؟ نیست تنها ملاک نیست با این که در این مرتبه هم حقیقت است اما حقیقت است برای آن غایت حقیقت است برای آن معنای عامه شما هر جا که وارد می شوید می فرماید ان هذا بسم الله الرحمن الرحیم ان هذا خلق اولین و ما نحن بمعضرین فکذبوه فاهلکناهم تا هر کدام از اینها بخواهید در حقیقت نحن را خطاب کنید که خدا می فرماید و ما نحن متکلم مع الغیر می گوید و ما نحن یعنی یک کسی همراه دیگران در عرضش مگر صدق نمی کند و ما نحن بمعذبین یعنی ما جمعی که همه در عرض هم تعددی را شامل می شویم اما آیا می شود خدای تبارک و تعالی در کنار دیگر موجودات در نظر گرفت بگوییم نحن یعنی خدا و دیگران در عرض خدا را قطعا این طور نیست پس این نحن نحن دیگری است با اینکه این نحن صدق می کند یک حقیقت است لذا در روایات وارد می شود نحن در جایی که وارد می شود گاهی به لحاظ عظمت خدای تبارک و تعالی است که می خواهد نشان دهد یک مقام عظیمی را که آن سیطره را نشان دهد گاهی به لحاظ مرتبه شهود آن کسی است که دارد اسباب را می بیند لذا با نحن که مع الاسباب را خدا در نظر می گیرد و اطلاعات دیگری که در روایات است پس نحن قطعا از معنای خدا و موجودات در عرضش منصرف است در حالیکه واضعی که نحن را وضع کرده است برای چه بوده؟ قطعا برای همین که در عرض هم باشند موجوداتی در عرض باشند. اینجا این نحن آیا با انا سازگار است یا خیر اگر نحن با انا سازگار، اما نمی شود به جای نحن انا را به کار برد چون مقصودی از نحن در اینجا است که در عین اینکه آن معنای مع الغیری که در عرض باشد نیست اما مقصودی است که در حقیقت با نحن بیان می شود با انا بیان نمی شود لذا و ما انا بمعذبین کارایی و ما نحن را ندارد قطعا همین طور است چون آیات قرآن را ما می گوییم جابجایی در آن ممکن نیست لذا ما می گوییم خداوند کلماتی را که در قرآن بکار برده تمام لوازمش و آیاتش را و تمام دلالتهایش را به آن توجه داشته ما در کلام مثال شما در غذا می گویید که اگر کسی کلامی را به کار برد و بعد گفت که مقصود من این لوازمش را متوجه به آن نبودم اگر خبره فن نباشد از او می پذیرند و اگر این گونه نباشد و خبره فن باشد از او نمی پذیرند و می گویند که تو خبره فن بودی و چون که تو می دانستی که مثلا در این مسئله اگر این را به کار ببری لازمه حرفت این است چون می دانستی چون از تو جهل به این منتفی است لذا ملتزم به لوازمش هم تو را می کنیم اگر کسی در مرتبه ای از مقام بیان و توجه به معانی التزامی کلام باشد که هیچ غفلتی و سهوی در آن راه ندارد آیا پسندیده است خداوند تبارک و تعالی این را مرادش نبوده می شود به خدا نسبت داد یا چون خبره کار است خبره محض است هر قدر این خبره قویتر باشد اطلاعش لذا اگر خدا غیر از این می خواست لفظ دیگری را به کار می برد که لازمه معنا نباشد اگر آن معنا مرادش نباشد دستش بسته نبود در بکارگیری الفاظ و نعوذبالله سهو و غفلت و نسیان در او راه نداشت و بگویی که حواسش نبوده نعوذبالله با توجه تمام لفظ را بکار برده لذا دقت بکنید ببینید حالا فکذبوه فاهلکناهم ان فی ذلک لایه تک تک اینها چه اهلکناهم چه ان فی ذلک لآیه که این در آن آیه است که آیه چه قدر معانی عظیم دارد و ما اکثرهم حتی قبل از آن و ما نحن بمعذبین که در حقیقت ما معذب اینها ببینید تعبیرات از مرتبه ظاهری که بیایم شی مادی منصرفش بکنیم تا در حقیقت برویم یکی یکی بالاتر هر جا وارد شویم منتها در احکام کمی ظاهرتر است کمی بیان آشکارتر است لوازم کار کمتر است اما هر چه در مسئله قواعد و معارف می رود دقیق تر می شود. در عینی که نحن استعمالش حقیقی است اما متکلم مع الغیر به معنای مادی را شامل نمی شود متکلم مع الغیر است اما این عین ربط به آن متکلم است. یک جامعیتی را وقتی که یک مجموعه ای در نظر می گیرند که یک نفر نیست بلکه جمعی است اینجا جمع است اما جمعی است که همه جمع وابسته به عین ربط به خدا هستند چون نگاه اسباب در آن لحاظ شده است. وقتی می گوید و ما نحن یعنی اسباب را هم لحاظ کرده، اما اسباب در عرض خدا نیستند که بگوییم نحن در کنار خدا با هم، صدق می کند که بگوییم کثرت نیست، وحدت است. چون کثرت اسباب مخل وحدت الهی است آیا، خیر. یعنی وحدت حاکم است، لذا اگر می فرماید: و ما نحن، در قیامت هم که همه اسباب برچیده می شوند، تقطعت بهم الاسباب، همه اسباب در آنجا متقطع است، باز هم نحن در آن صدق می کند، بله با این که ظهور وحدت است این آیه صادق است و ما نحن بمعذبین، (سؤال نحن در اصل خدا نیست؟؟؟؟) آیات قرآن را که بکار می بریم می فرماید آیا چیزهایی که تو ما را بدان فرا می خوانی، و ما هرگز عذاب نخواهیم شد، آنها می گویند، بیان ایشان هم درست است. یعنی ما نحن را یعنی خود کافرین، کافرین می گویند، که ما معذب نمی شویم و این کلام ایشان است. اما نحن در کلام الهی را من ذکر کردم که انا نحن نزلنا الذکر و انا نحن لحافظون اگر نحن به کار برده می شود، نحن را ما مقصودمان بود که نحن که به کار برده می شود نحن بیانش این است هرچند نحن در اینجا کلام مشرکین و کافرینی است که در مقابل نبی الهی بکار بردند. جواب شما انشاء الله داده شد؟ حالا و ان ربک لهو العزیز الرحیم که اینجا خطاب خداوند است ان ربک لهو العزیز رحیم قطعا عزیز رحیم معنای ظاهری آن مراد است معنای آن همانطوری که رحمان و رحیمی که مرحوم امام فرمودند. کذبت ثمود المرسلین اذقال لهم اخوهم صالح علی تتقون انی لکم رسول الامین فتقوا الله العطیعون و ما اسئلکم علیه من اجر ان اجری الا علی رب  العالمین قطعا ببینید و ما اسئلکم علیه من اجر ان اجری این اجری که انسان از خدا می خواهد با اجری که مردم از همدیگر می خواهند با اینکه از جهت ظاهری یک اجر است اما اجری که از خداوند تبارک و تعالی می خواهند با اینکه نبی می گوید و با این اجری که مردم از هم می خواهند یکی و یک جور است؟ در غایت یکی است اما این دو شکل مادی در قبال هم است آن چه است یک حقیقت طولیه است در مقابل یک حقیقت مادیه، که می گوید که من تبلیغ می کنم ولی از شما چیزی نمی خواهم ان اجر الا علی رب العالمین، رب العالمین اجر می دهد و آن چه اجری است، آیا در مقابل عمل است، یا نبی الهی می داند که اجر الهی در مقابل عمل نیست می داند و یا خیر؟  نبی الهی می داند که ما اگر غافلیم او خدا را در کار می بیند و هیچ چیزی از خود نمی بیند نقشی در عمل خودش در اجر هم نمی بیند اما در نظام مادی آیا اجری که دو نفر دیگر از همدیگر می گیرند آیا در مقابل اجرت و ما به اذایی هست یا خیر او می بیند که اگر عملی هم انجام داد تبلیغش بیانش کارش عملش هر چه که هست عین ربط به خدا است مگر آن را نمی بیند پس چیزی از خود نمی بیند و به خود نسبت نمی دهد اما اطلاق اجر اطلاق به لحاظ غایتش صحیح است و اشکالی ندارد اما اینگونه نیست که نبی الهی متوجه به این نباشد که این اجر از سوی خداوند تبارک و تعالی اعطایی و با فضل الهی است نه در مقابل عمله، توانستم عرضم را برسانم. دنبال آن می فرماید اتترکون فی ما ها هنا عاملین فی جنات و عیون جنات و عیون تا ما جنات می گوییم چه در ذهن ما می آید از جنات، باقات غلط است خیر درست است، عیون چه در ذهن ما می آید چشمها غلط است خیر درست است اما از حقیقت جنات و عیون چه کمالی متمشی است چه کمالی متفرع است که جنات و عیون جنتی هم این را شامل است درست است و به مراتب بالاتر مرحوم علامه خیلی زیبا در جلد سه این را می فرماید که در قرآن ما عادت کردیم تا می گوید که فی جنات و عیون چه را اصل قرار می دهیم؟ اصل باغ اینجا را قرار می دهیم جنات بهشتی را می گوییم مثل اینها است اینطور است ایشان می فرماید این نگاه معکوس است چرا چون ماده را که نازله نازله نازله است اصل قرار می دهیم آن وقت حقیقت را که اصل اصل است را مثل این قرار می دهیم در حالیکه در تشبیه همیشه باید آنی که اصل است مورد تشبیه قرار بگیرد لذا اگر در آیه می فرماید مثل الجنه ؟؟؟‌متقین کمثل جنات تجری من تحتها الانهار اگر آیه را درست خوانده باشم مثل آ‌ن مانند مثل این می ماند لذا اول آن چیزی را که تشبیه شده به آ‌ن چه است آن جنت قرار داده این جنت را مثل آن می گیرد لذا اگر شما بخواهید آن جنت را بشناسید نگویید که آن مثل این است بگویید این مثل آن است اگر بگویید که این مثل آن است حقیقت می شود او این می شود فرع. ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزل الا بقدر معلوم اما ما چه می گیریم تو ذهنمان چون انس به جنات معلوم داریم اصل را این خصوصیت می گیریم، پس تمام خصوصیات مادی آن را هم اصل می بینیم اگر بخواهد یک کم از سر این کاسته شود می بینیم این اصل خدشه دار شده است نه آنجا جنت نیست که قطعا هست اما قطعا جنات آنجا طبق آنچه روایات می فرماید دائما انسان را متذکر آیه بودن آنها کاملا آشکار است واضح است انسان را دائما مرتبط با خدا می کند آن جنات برخلاف جناتی که در اینجاست که اکثرا انسان وقتی که وارد یک جای مبتهج کننده می رسد در حالت ابتهاج و در حالت خوشی انسان؟؟خدا می فرماید اخذناهم بالبعثاء و الضراء و لعلهم یضرعون ما به سختی می اندازیم تا اینها توجهشان جلب شود انسان در راحتی عمدتا غافل می شود در حالیکه در جنت مظهر تام راحتی است اما آنجا که مظهر تام راحتی است هیچ راحتی غافل کننده نیست از بس آیاتش واضح است و انسان هم حالتش مختلف است.

سؤال (؟؟؟ در همه حالات امکان پذیر است؟ حالتی  نداریم که مختص انسان باشد؟) بله منتها عالم ماده چون خودش نازله است آیه ای که در اینجا آمده مستقل منفصل آمده چون خود این آیه نازله است یا خیر آیا عالم ماده نازله است یا خیر؟ وقتی خود عالم ماده نازله است پس به عنوان حقیقت منفصله از خدا دیده نمی شود اگر کسی این را به عنوان منفصل از خدا دید آن را درست ندیده این می شود حیات دنیایی که لهو و لعب است یعنی این به صورت حیات دنیا دیده شده نه به عنوان آیه الهی پس خدای تبارک و تعالی وقتی همه اشیاء‌را به عنوان نازله و آیه نازل کرده روابط بین اینها را به عنوان آیه و نازله نازل کرده احکامی که در الفاظ قرآن برای اینها آورده همه به عنوان نازله است اگر کسی از اینجا بالاتر برود می بیند که آیات قرآن تمام عوامل بالاتر را هم احکامش را دارد و بیانش را دارد . انا معاشر الانبیاء‌امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم وقتی که می رود بالاتر می بیند عجب اونی که انبیا فرمودند تمامش در عالم مثال هم حاکمیت دارد به نحو اتم وقتی به عالم بالاتر می رود در هر مرتبه ای وارد شود چون قرآن نازله است چون حقایق وجودی نازله هستند چون بیان انبیاء در بیان آیات نازله آن حقیقت بالاست لذا چه کسی می تواند قرآن را بیان کند چه کسی می تواند قرآن را نازل کند کسی که در مراتب این حقایق عالم خود به سعه ای رسیده باشد که شامل و حائز مراتب است و از آن موطن دارد صحبت می کند.

سؤال (صفتی که برای مؤمن در قرآن ذکر شده مثل دادن زکات است؟؟؟)

بله هر صفتی که برای مؤمن ذکر شده مثل حتی مثل اقامه صلاه و ایتاء‌ زکات همه اینها نازله هستند کی ما می فهمیم ممکن است وقتی که مؤمن ایتاء‌زکات و اقامه صلات می کند آن حقیقت را به معنای خزائنش نبیند اما این آیا ندیدنش باعث می شود که ندارد. نه اینگونه نیست.

سؤال (شما در ادله خود از امکان ؟؟؟؟ ؟؟؟ بر عهده ؟؟؟)

ما امکانش را اولا با این مسئله حل کردیم که با توجه به این این امکان دارد اگر قرآن نازله است که این را قبول داریم، مگر نمی گوییم انا انزلناه، وقتی که می گوییم که انا انزلناه آیا وقتی که می گوییم که این نازل شده و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزل الا بقدر معلوم مگر ما نمی گوییم که ام الکتاب نزد خداوند تبارک و تعالی محفوظ است و این کتاب محو و اسباط و این کتاب برای بشر نازل شده تا این محل مگر این را نمی گوییم پس معلوم می شود قرآن مرتبه ام الکتاب دارد و ام الکتاب قطعا از جهت خزائن خزینه این کتاب است که آنجا محو و اسباط و تغییر راه ندارد و آنجا الفاظ در مرتبه ام الکتاب راه ندارد عربی مبین مرتبه ظهور و نازله ام الکتاب است پس معلوم می شود در مرتبه ام الکتاب که در روایات است که آنجا در نزول دفعی که محقق می شود که انزال و تنزیل که انزال دفعی است و تنزیل تدریجی در جای خود می آید تنزیل تدریجی است الفاظ در آن دخیل است اما در انزال که دفعی است آنجا حقیقت ام الکتاب با تمام تفصیلش بر نبی ختمی نازل می شد که هر سال بر انسان کامل روایت دارد انا انزلنا را استدلال کنید بر اینکه لازم است که امام حی حاضری در کار باشد چرا؟ چون می گوید تنزل الملائکه والروح تنزل تتنزل است دیگر انا انزلنا هر سال این تنزل می خواهد صورت بگیرد کتاب به معنای انزال کتاب بر کدام ظرف می تواند این انزال صورت بگیرد هر سال که تتنزل باشد ملائکه بر روح بر او بر ظرفی که همتای رسول ختمی باشد که این ظرف این کمال بود لذا می گوید استدلال کنید بر این سوره لازم است که امام معصومی به صورت حی و حاضر در این عالم مادی باشد پس آن امکان با ضمیمه این مقدماتی که عرض کردم که خود قرآن هم شیء‌ یا غیر شیء.

سؤال (شما این را م؟؟ می گویید که رسیدن به ام الکتاب حتما از راه لفظ است ؟؟ خداوند ؟؟ قرار داد که راه رسیدن به آن که قرآن می فرماید از طریق اعمال ما باشد نه از طریق لفظ ما)

جواب خودتان را شما خودتان دادید درست است که لفظ بیان می شود اما لفظ دارد بیان می کند که ایتاء‌ الزکات اقامه الصلوه یعنی این لفظ دارد دعوت می کند شما را به عمل درست است. اگر ما این لفظ نبود عمل را از کجا می شناختیم، پس این لفظ آیا سببیت مؤده را برای عمل دارد یا خیر؟ یعنی اگر رابطه اجتماعی در کار نبود تفهیم و تفهم در کار نبود ارتباط لفظیه در کار نبود ما می توانستیم بفهمیم که نماز صبح چند رکعت است نماز ظهر چهار رکعت یا روزه اینگونه است می توانستیم بفهمیم آن نازله حقیقتی که سی روز روزه ماه مبارک رمضان می شود نتیجه اش این امرش، عملش، تحققش، مراتب عملش، که نبی ختمی انجام می دهد با یک مؤمن ساده انجام می دهد، همه اینها در یک وزان؟ همه اینها در یک نظام نازله است یک حقیقت است لذا این بحث را مرحوم علامه، مفصل و زیبا در رساله الولایه دو صفحه اولش بیان می کند، که این لفظ که ما می گوییم، که نازله یک حقایق مصالح و مفاسد واقعی است، که این لفظ دارد او را بیان می کند، این نازله آن مصالح و مفاسد واقعیه است که در عالم واقع محقق است و بعد وقتی که این لفظ بیان می شود اطاعت و تمردی که نسبت به آن محقق می شود معاد را می سازد که تمام حقیقت فعلیت عالم وجود است محض فعلیت است که هیچ اعتبار دیگری در آن نیست جزایی است که تمام فعلیت در آن محقق است از کجا این نشأت گرفت از اینکه این لفظ نازله آن مصالح و مفاسد واقعیه قبل و بیان آن حقایق بعد بود که  اگر این کار را کردید آن حقیقت محقق می شود این وجود لفظی آن حقیقت است،

سؤال (اینکه می گوییم خداوند اراده کرده آن معانی را این اثبات می کند می گوییم این لفظ این معنی را می رساند اما با همین مصداقی که دارد بیان می کند ما را به آن معنا می رساند اما اگر بگوییم که از خود لفظ این معانی ؟؟؟؟ در می آید این مهم است)

آخر این نقص است یعنی شما ببینید که خداوند تبارک و تعالی حقایق را در مراتب خزائنش دارد نازل هم کرده بعد یک بیانی را دارد به کار میگیرد که ربطی به آنها ندارد. در بیان ما اول بیان عرفی را تعریف کردیم گفتیم که بیان عرفی خصوصیت مصداق در آن دخیل نیست و کاری هم به قرآن نداشتیم در بیان عرفی وقتی سراج را مصباح را میزان را سلاح را عرف مجاز نمی بیند اینها را همه حقیقت می بیند لذا چون حقیقتی غایتی غرضی بر چیزی وضع کرده بود با اینکه خود توجه تفضیلی به آن ندارد ولی هرچه رشد می کند می بیند اینها همه مصداق همین است برای خصوصیات مصداق خاص بیان نکرده جایی چراغ روغن و فتیله نداشته باشد باید مجاز باشد قطعا. ما اول آن را تحلیل کردیم و بعد گفتیم خداوند تبارک و تعالی به وزان همین سیره در قرآن با ما صحبت کرده منتها ما در تحلیل صورت در حقیقت تحلیل عرف مردم تحلیل کردیم از یک مرتبه مادی به مراتب دیگرش گفتیم سلاح از

سؤال (از یک مادی به غیر مادی آیا واضع می تواند به غیر مادی هم برتر باشد ؟؟؟)

بله، در انواع و اقسام تعبیراتی که در قرآن و روایات هست مثلا می فرماید سلاحی در دست رسول خدا هست من نور، مجاز است؟ یعنی معلوم می شود که این سلاحِ من نور، بیان می کند که سلاح از نور است، حقیقت دارد به کار می برد، که حقیقت سلاح صدق می کند در آنجا، یعنی وقتی که می آییم تعبیرات را به کار می بریم تا می گوید مثلا در دوران رجعت دست مثلا امیرالمؤمنین علیه السلام شمشیری است که این شمشیر وقتی بلند می شود، مایز بین حق و باطل است، یعنی باطل آشکار می شود، آیا با زدن و کله را کندن این باطل آشکار می شود، یا این شمشیر و سلاح صدق می کند، اگر می گوید الدعا سلاح المؤمن یا انواع اینها که به کار می رود اینها مجاز نیست یعنی در حقیقت آن سلاح حقیقتی که برایش به کار برده می شود آن نتیجه که برایش متفرع بود تو این حقایق هم همان نتیجه متفرع است یعنی در مرحله اول واضع اصلا نمی فهمید که دعا هم می توانید سلاح هم باشد این را توجه ندارد اما معصوم می فهمد آن غایتی که واضع به کار برده بود در دعا هم هست این سعه احاطه آن است که می آید این را هم برای او به کار می برد و امثال این تعبیرها حال وارد شوید و ببینید که هیچ یک از اینها مجاز نیست بلکه می گردید وجه مشترک وجه این که دعا سلاح است با اینکه اسلحه ای را که در مقابل دشمن به کار می گیرند در مقابل تدافع به کار می گیرند دعا سلاح است و در مقابل شیطان و دشمن دعا می شد سلاح دعا می شود هم سلاح تهاجمی و هم سلاح تهاجمی حقیقت هم هست یعنی واقعا همان معنا را به کار برده می شود در آن. البته من هم توقع ندارم که این مسئله به سرعت قبول شود چون یک بحثی است که اگر انسان قبول کند یکدفعه وقتی که وارد می شود دنبال آیات قرآن بلافاصله این را در نظر اول حمل بر اولین معنای مصداق مادی اش نمی کند هر چند که آن را هم شامل می بیند یعنی این خصوصیتش این است که نمی آید بگوید که این مرتبه مادی وضعش مجاز است می گوید آن حقیقت است. اما حقیقت به چه جهتی به جهت آن غایت، غرض یا معنای عامی که در ضمنش بوده لذا این حقیقت است، مرتبه بعدی هم حقیقت است مرتبه سوم و چهارم هم حقیقت است با این نگاه می بینید که همه این مراتب می شود حقیقت و هیچ یک مجاز نمی شود و آیات قرآن و روایات معصومین علیه السلام اینجا به جای اینکه همه اینها را به مجاز حمل کنیم همه را حمل بر حقیقت می شود.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

 

جلسه سوم از سایت آیت الله عابدینی

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الهم کل ولیک حجه بن الحسن صلواتک علیه و علی ابائه فی هذه ساعته و فی کله الساعه ولیاً و حافظا و قاعداً و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه عرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا

انشاء الله خدای تبارک و تعالی ما را از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت قرار بدهد من قبل از اینکه وارد بحث بشوم این روایتی را که دیشب در محضر بعضی از دوستان بودیم خدمتشان خواندم باز هم تا دوستان تشریف بیاورند این روایت را به صورت سریع می‌خوانم که بالاخره روزش امروز است و تذکر بهش هر چند که بدانیم بی‌اثر نیست برای ایجاد اشتیاق به این عمل خوب قطعا یکشنبه ماه ذیقعده هستیم و اون عمل معروف نماز توبه در یکشنبه ماه ذیقعده همه مستحضرند که چهار رکعت نماز با اون شرایط منتها جریانش این بود که پیغمبر صلوات‌الله و سلام علیه وقتی که در جنگ یارانشان بودند روز یکشنبه ذیقعده فرمودند که یا ایهاالناس من کان منکم یرید التوبه چه کسی اراده توبه داره قال الراوی قلنا کلنا نرید توبه یا رسول‌الله ما همه طالب توبه‌ایم فقال اغتسلو و توضعوا و صلوا اربع رکعات و اقرو فی کل رکعتن که شرایط نماز را می‌گوید و ذکری را هم که برای نماز هست می‌گوید که در مفاتیح هست ثم قال علیه‌السلام من اینها را فقط از باب تیمن این حدیث و یادآوریتان می‌خوانم چون بعضی از دوستان دیشب هم بودند و من اونجا هم خواندم ثم قال علیه‌السلام ما من عبد من امتی فعل ذلک الا نودی من السماء از باطن عالم ندا می‌شود به او یا عبدالله استعن فی العمل فانک مقبول التوبه مغفور الذنب و ینادی ملک من تحت العرش یعنی من تحت العرش مرتبه بالاتری از من السماء چون سماوات السبع دون العرش است وقتی که می‌فرماید و ینادی ملک من تحت العرش یعنی پس از افق سماوات سبع که پس از آنها کرسی قرار می‌گیرد و پس از کرسی عرش الهی قرار می‌گیرد مثلا دون تحت العرش موطن کرسی الهی قرار می‌گیره که ملکی متعلقه به؛ حالا اینها توی معارف الهی ما به ازاء داره که کرسی احاطه داره به سماوات و عرش احاطه داره به کرسی ینادی ملک من تحت العرش ایها العبد ؟؟؟؟ علیک و علی اهلک و ذریتک این ندا را می‌دهد و ینادی منادی الاخر ایها العبد ترضی سمائک یوم القیامه و ینادی ملک آخر آیها العبد تموت علی الایمان و لا یصلب منک دین تضمین کرده که کسی که این عمل را می‌کنه در قسمت قبل سماء از او راضی می‌شوند و در این قسمت اینکه انسان تا به وقت مرگ ایمانش محفوظ نگه می‌دارد این نماز این اقتضاء این نمازه حالا بستگی داره به کسی که انجامش می‌دهد اقتضای این نماز است و یفصح فی قبرک و ینور فی قبر تو فصیح و گشاده قرار می‌گیره و آنجا ظلمت نیست و ینور فیه و اینها هر کدام چقدر آیه و روایات برای این مسئله بخصوص روایات وارد شده که آن تنگی قبر و ضلمت قبر چقدر آنجا هراسناکه و زمان این تنگی و ظلمت زمان کمی نیست مدت کمی نیست که این در برزخ انسان قبرش تنگ باشه و ظلمانی یا فصیح باشه و نورانی لذا این عمل با این اقتضائات و دنباله‌اش می‌فرماید ینادی و منادی الاخر ایها العبد یرضی ابواک و ان کانا ساختاً چرا و یغفر لابوک و لک و لذریتک چون این نماز باعث میشه که من پدرت را و فرزندانت و خودت را بیامرزم و آنها از تو راضی می‌شوند هر چند از تو با سخط از دنیا رفته باشند و بر تو سخط داشته باشند و تو از دنیا رفته باشی بعد می‌فرماید انت فی سعت من الرزق فی الدنیا و الاخره تو در گشادگی رزق در دنیا و آخرت با این نماز قرار می‌گیری و ینادی جبرئیل، که اینها ملائکه تحت العرش بودند جبرئیل حامل عرشه جبرئیل از جمله آن اربعه املاکی هستند که حامل عرشند لذا اینها موطنشان عرشه موطن جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و در حقیقت بعضی ذکر می‌کنند حضرت عزرائیل که حضرت عزرائیل را باید با احترام ویژه همیشه نام ببریم بالاخره گذر پوست اینورش درسته ولی دباغخانه‌اش را نمی‌گیم حضرت عزرائیل ولی گذر پوست حتما به آونجا می‌افته باید بالاخره یه انسی با هاش داشت هر چند این انس خودش یه ذکره لذا تو ادعیه خیلی سلام بر این ملائکه اربع با احترام ویژه داده می‌شود لذا می‌فرماید ینادی جبرئیل به عنوان ملک حامل عرش و اعظم ملائکه و پس از اسرافیل می‌فرماید که انا الذی اتیک مع ملک الموت من با ملک الموت همراه ملک الموت می‌آیم و آمره ان یرفأ بک و امر می‌کنم او را که با تو مدارا بکند یعنی لحظه مرگ آسان می‌شود لحظه مرگ با این نماز اگر دنبال این بودیم که چه اعمالی برای ما اثر دارد تا این که آن سختی‌ها و شدائد موت را آسان بکند غیر از آن آثاری که بودش آخرین اثرش هم این است که سختی موت برای انسان آسان می‌شود که لا یخدشک اثر الموت احساس نمی‌کنه اثر موت انما یخرج الروح من جسدک صلوا براحتی این روح از جسد جدا می‌شود بعد سوال می‌کند قلنا یا رسول الله صلی‌الله علیه و آله صلوا ان عبدا یقول هذا فی غیره این یکشنبه فقال علیه‌السلام مثل وصفت مثل همان چیزی است که اینجا برایتان توصیف کردم منتها قطعا اولویتش در همین روز یکشنبه است و انما علمنی جبرئیل هذه الکمات این کلمات را وقت معراج به من عطا کردند یه صلوات بفرستید

بحثی که این روایت در کتب متعددی آمده این که من الان خواندم از کتاب شریف المراقبات مرحوم میزرا جواد آقا ملکی تبریزی بود ولی مدرکش توی منابع و ماخذ هست

بعد می‌فرماید در ادامه بحث بحث امروز ما یک بحث سنگینی و دقیق و جامعی است که انشاء الله اگر بتوانیم آن چهارچوب اساسی‌اش را امروز تثبیت بکنیم بعد تفاصیلش را در روزهای بعد میشه ازش استفاده کرد بعضی که امروز در دنباله مقدمات بحث المیزان که مرحوم علامه فرمودند واردش می‌شویم بحث این است که چی باعث شد که هرکسی در تفسیر وقتی وارد می‌شد چکار می‌کرد معانی خاصی را وآن حمد خاصی را برای تفسیر انجام می‌داد با توجه به اعتقاداتی که داشت مثل کلامیون با توجه به او مثلماتی را که گرفته بود مثل فلاسفه با توجه به اون نگاهی که داشت که علوم روز و علوم تفسیری فقط مربوط به باطنه و حقایق باطن را می‌گوید مثل متصوفه یا بنا بر انیکه آیا آراء ادبی و یا آرائی که شأن نزول اینها از صحابه و تابعین رسیده بوده طبق آنچه که نظر محدثین از اهل سنته و… نظرات مختلفی که وارد شده ایشان فرمودند که مشکل در کجا بوده آیا مشکل این است که این اختلافاتی که رسید به آنجایی که تنها اشتراک بین لفظ لااله الاالله بود و لفظ؟؟؟؟؟ حتی در اصل توحید اختلاف بود حتی در صفات الهی اختلاف بود حتی در قوی‌ترین و شدید‌ترین معارف دین اصل نوع نبوت حیطه نبوت گستره، همه اینها اختلاف شده بود هر آیه‌ای که وارد می‌شد برداشت‌های مختلفی بود که آیا لفظ اشکال داره آیا معنی از لفظ مبهم است نه قطعا معنی از لفظ مبهم نیست و اختلاف برگشت به اینکه لفظ روشن نیست نمی‌کنه بلکه لفظ عربی مبینه و هرکسی چه عربی را بلد باشه چه رجوع بکنه می‌تواند این لفظ را معنا کنه اغلاق لفظیه در کار نیست لذا هیچ کسی نمی‌تواند الفاظ را بگوید که این لفظ اغلاق داره و معنی‌اش روشن نیست چون ادبیات عربی مطابق اون عربی مبین حرف زده شده ایشان می‌فرماید که پس اختلاف به این برنمی‌گردد که مفهوم لفظ مفرد یا جلمه بر حسب لغت یا جلمه عربی مبهنم باشه بلکه کسی که عارف به اسالیب لغت و اسالیب کلام عربی هست می‌تواند این را بیابد و لیس بین آیات القرآن و هی به الاف آیه چند هزار آیه است آیه واحد ذات اغلاق هیچ یه آیه‌ای که بگویند که این معنی‌اش معلوم نیست نداریم و تعقیت فی مفهومها بحیثیت حیر ذهن فی فهم معناها مفهوم آیات مبهم نیست که ذهن نتونه بفهمه و کیف وا افصح الکلام من اشرط الفصاحت خلو الکلام عن اغلاق و تعقیت و قطعا هم اینجوریه گره در کار نیست حتی ان الایات المعدوده من متشابهت القرآن آیاتی که عنوان متشابه داره مفهمومش روشنه اما اینکه مصداق این چیه آیا منسوخ شده یا نشده یعنی این حقیقتش قابل بحثه و ابهام توشه نه خود مفهوم آیه و الا خود مفهوم آیه حتی در آیات منسوخه مبهم نیست لذا می‌فرماید که آنجا هم تشابه فی المراد منه و هو ظاهر که تشابه در مفهوم نیست بلکه تشابه در مراد است که حالا این مراد هم بحث جدی مفصلی شده که مراد استعمالی و مراد جدی اینها که الان نمی‌خواهیم وارد بشیم و انما الاختلاف اما اختلاف از کجا نشأت گرفت انما الاختلاف کل الاختلاف فی‌المصداق یعنی وقتی که این مفهوم روشن بود همه معنای این لفظ را می‌دانستند برمی‌گردد به مصداق این بحث بسیار دقیقی است که حالا عرض می‌کنم که امام می‌فرماید این اصلی است که اگر کسی درست فکر بکنه آنی که فرمودند در حقیقت عبادت ساعت افضل از تفکر ساعت افضل از عبادت شصت ساله می‌گوید یکی از مصادیقش همینه یکی از مصادیق اینکه تفکر ساعت افضل من عبادت ستین سنه که در حقیقت اگر از شصت سال عبادت افضله می‌گوید یکی از مصادیقش همینه چرا اینقدر گشایش دارد اینقدر افتتاح باب می‌کنه فتح باب زیادی می‌کنه که از آن باب‌ها که اگر در سرتاسر قرآن بگردید این بیان و این کلید گسترش دارد حالا انشاء الله این بحث را در اینجا خدمتتان عرض می‌کنیم بادقت و با نگاه انتقادی و اعتراضی هم نگاه بکنید یعنی با نگاه قبول زود قبول نکنید یه بحثی است که اگه الف را بگید تا ی را باید بیارید یعنی با یه نگاه مقبول زود قبول بکنید وارد نشید با یه نگاهی که سخت قبول بکنید به این نگاه بکنید تا قشنگ اون اطرافش روشن بشه

ایشان می‌فرماید انما الاختلاف کل اختلاف در چی هست در مصداقی که ینطبق علیه المفاهیم الفظیه روشنه اینجا اشکال هست مفردها و مرکبها فرقی هم نمی‌کنه که این مصداق مصداقه لفظ مفرد باشه یا مصداق جمله باشه که تصور باشه یا تصدیق باشه تفاوت نمی‌کنه و فی المدلول تصوری و تصدیقی توضحیهه از اینجا ایشان شروع می‌کنه این بحث را که انشاء الله وارد می‌شه ان الانس و العاده کما قیل چون متن خیلی پر فروعه از روی متن اینجا تطبیق، من به دوستان عرض کردم جاهایی که سنگینه کتاب را داشته باشید تا جایی که مهمه خود کتاب را متنش را تطبیق می‌کنیم چون خود متن اثر دارد در فهم مراد مولف محترم می‌فرماید که توضیح ان الانس و العاده یوجبان لنا ان یسبق علی اذهاننا ان الاستماع الالفاظ معنانیه المادیه البته ایشان یه کما قیل گفته که این قول را بعدا اگر یه موقعی یه خورده بالا پایینش کرد اشکال وارد نشه می‌فرماید که عند الاذهاننا عند سماع الالفاظ معانیه المادیه وقتی که ما، ایشان یه روش جالبی که دارد در کل المیزان و کتبشون این است که هر بحثی را برمی‌گردانند در تحلیل، در تحلیل یعنی وقتی که می‌خواهد برگرداند به اولین مراتب بیانش بکند برمی‌گرداند به نظام کودکی از نظام کودکی این را شروع می‌کنه بعد ترکیبش می‌کنه می‌آورد تا در حد مراتب عالی‌اش برسونه تو تحلیل نظام کودکی خیلی از این مباست لذا وقتی که به کودک شما یک کلمه‌ای را القاء می‌کنید قطعا و قطعا برای کودک اون چیزی که به ذهنش می‌رسه همان چیزی است که می‌بینه یا حسش می‌کنه غیر از این نیست لذا حتی کودک تو مرتبه دیدن خوردن و لامسه چشایی براش جلوتر از لامسه است یعنی دیدن وقتی می‌بینه اگر می‌خواهد این را می‌خواهد احساس دقیق‌تری بکنه اول می‌برد توی دهان لذا احساس می‌کنه همه چیز خوردنیه این هم یه بحث زیبایی دارد خود علامه هم بحث می‌کنه که این بحث چطور از سنخ خودش را بکنه و این راه از سنخ این مالکیت از ابتدا چطور و توسعه هست از این بحث جالبی سر جای خودش دارد لذا وقتی انسان به هرچیزی می‌رسه تو ابتدای هنوز اوایل رشدشه هر چیزی که می شنود اولین چیزی که از او تو ذهنش می‌اید چی هست؟ یه مصداق مادی غیر از اینه هر چیزی که شما می‌شنوید تا می‌شنوید چراغ یا نور شما چی توی ذهنتان می‌اید از نور خوب نور لامپ بیش از اینه، نور خورشید، بیش‌ از اینه توی ذهن اولی انسان تا میگن نور همین تو ذهن همه نمی‌یاد اینکه می‌کیم شما نه معنای خاص شما یعنی توی ذهن انسان همه انسان‌ها خیلی بحث دقیقی است که همه انسان‌ها اولین چیزی که به ذهنشان میاد مصداق مادی است عند یصدق الاهذاننا عند الاستماع الالفاظ معانیه المادیه او ما الیتعلق بالماده یا اینکه تعلق ماده داشته باشه که یه قدری لطیف‌تره فان الماده هی التی ینقلب فیها ابداننا و قوانا المتعلقته بها مادون فی الحیات الدنیویه ما تو این رشد کردیم ما با این انس داریم ما دائم از کودکی حشر و نشر داریم خوب عادیه که وقتی یه مفهومی تو ذهن می‌اید بلافاصله اون خصوصیات مادی اون شیء حتما همراهش باشه برای ما تو ذهنمون بیاد سرما گرما و نور هر چیزی که مثال بزنیم همه اینها با خصوصیاتش همراه می‌اید بعد می‌فرماید فاذا سمعنا الفاظ الحیات حتی یه صفاتی مثل حیات علم قدرت، سمع، بصر، کلام، اراده، رضا، غضب، خلع، امر هر کدام از اینها را که ما بشنویم حیاتی که می‌شنویم چه حیاتی تو ذهنمون می‌اید یه حیات مادی که توش تحرکه توش در حقیقت اون حرکت‌هایی است که ما می‌بینیم موجود زنده حرکت دارد حیوان یا انسان یا مرتبة دیگر حالا بگوییم انسان یا حیوان. رضا غضب همه این‌ها مگر اینجور نیست تا رضایت را در نظر می‌اوریم معمولا با اینکه رضا یک معناست و غضب یک معناست و معنا صورت ندارد بعدا در بحث‌های فلسفی می‌اید که اینها جزء معانی هستند رضا و غضب معانی‌اند صورت ندارند هر چند که ما معمولا رضایت را و غضب را می‌تونیم صورت هم براش قرار بدیم اگر یک نفر این را که داره در حقیقت با یک عصبانیت چهره در هم کشیده به یکی نگاه می‌کنه ما این را مصداق و صورت غضب می‌بینیم یا رضایت یک چهره ملایم خندان منعطف را چی‌ می‌بینیم مظهر رضایت می‌بینیم یا یک صورت خسته را وقتی نگاه می‌کنیم آن حلالت ملالت را در وجودش احساس می‌کنیم یا در مقابلش خوشحالی را احساس این همه معناست ولی صورت دارد بالاخره این طفلی که دستش تو دست پدرشه این صورت چی هست؟ محبته یک مادری که فرزندش را شیر می‌دهد صورت محبته اینها انواع و اقسام، یک حیوانی که داره با طفلش با ملایمت حرکت می‌کنه و مراقبشه صورت محبته خوب محبت خیلی … اما خود محبت صورت ندارد

ایشان شروع کرده از یک سری صفات می‌گه این سری صفات تا تو ذهن ما می‌اید اراده که تو ذهن ما می‌اید با اینکه خودش معناست و صورت مادی ندارد قطعا اما با برای ما بلافاصله با یک در حقیقت صورت همراهه با یک در حقیقت خصوصیات مادیه همراهه بعد می‌فرماید که کان سابق الی اذهاننا منها الوجودات مادیت لمفاهیمها موجودات مادیش تو ذهن عموم مردم می آید و کذا یه مرتبه دیگری لو سمعنا الفاظ سما اگر ما اینها صفات بود ذوات را حالا ببینید این مثال بعدی مثال ذوات اگر بشنویم آسمان، زمین لوح قلم عرش کرسی ملک بال، اجنه‌ای که برای ملائک ذکر می‌شه شیطان، قبیله شیطان سواره‌های شیاطین پیاده‌ها الی غیر ذلک کان متبادر الی افهامنا مصادیق طبیه تا می‌گوییم شیطان خیلش و رکبه‌اش چی توی ذهنمان می‌آید یه مشت سواره، شیاطینی که سوارند و یه مشت پیاده همان چیزی که در لشکرکشی‌ها ما می‌بینیم یه لشکرکشی، لشکر سواره و لشکر پیاده غیر از این توی ذهن میاد تا می‌شنویم تا می‌شنویم رجله‌اش و خیلش خوب همین می‌اید یا در حقیقت قبیله شیطان قطعا یک حالت رابطه‌های نسبی که با همدیگر حمیتی را و رابطه‌ای را دارند این نظام در ذهنمان می‌آید یا سماء تا می‌شنویم سماء نگاه به کجا می‌کنیم جهت بالا که آسمان است در حالی که از جهت مادی هم نگاه بکنیم زیر پای انسان هم آن طرف کره هم سماء است اما سماء بالای ارض حساب می‌شود و چون ارض الان کف پای من است باز در حقیقت سماء بالا حساب می‌شود و مثال‌های دیگری که لوح و قلم تا می‌گوییم لوح یک صفحه سفید و تا می‌گوییم قلم یک وسیله نگارش که حالا البته این وسیله نگارش ممکن است رنگش سیاه باشد سفید باشد رنگ مختلف داشته باشد و یا اندازه‌اش کوچک باشد در عین حال یک وسیله‌ای است که ابزار نگارش در ذهن می‌اید بعد می‌فرماید اذا سمعنا باز هم اگر ما شنیدیم ان الله خلق العالم و فعل کذا و علم کذا و اراد او یرید او شاء او یشاء کذا ایده الفعل بالزمان اگر بگوییم خدا شاء می‌گوییم در گذشته این کار را کرده اگر بگوییم یشاء می‌گوییم در آینده این کار را می‌کند یعنی در ذهنمان بلافاصله زمان افعال اراد بلافاصله یه زمان گذشته می‌اید که انجام داده یرید زمان حال و آینده توی ذهنمان می‌اید این را مقید می‌کنیم قیدنا الفعل به الزمان حملاً علی الامخود عندنا دقت بکنید این مثال‌ها را دارد تکثیر می‌کند عمد دارد باز و اذا سمعنا نحو و قوله و لدینا مزید لتخذناه من لدنا نزد ما بیشتره ما او را نزد خودمان در حقیقت اخذ کردیم و ما عندالله خیر نزد خدا آنی که هستش خیره علیه به سوی او تُرجعون رجوع داده می‌شود و تَرجعون رجوع می‌کنید اینها قیدنا مع الحضور بالمکان یعنی احساس می کنیم خدای تبارک و تعالی یک جایی است ما می‌رویم نزد او یا حاضریم نزد او یعنی بلافاصله رفتن را و حضور را و عندیت را و لدا را در حقیقت همه را همان مسبوق به ذهنی که برای ما هست می‌بینیم قیدنا معنا بحضور مقهور و اذا سمعنا نحو قوله اذا اردنا ان نهلک قدی امرنا مطر فیها و نرید ان نمن یرید الله بکم الیسر فهمنا عن الجمیل الخود واحد الی الاراده یعنی اینها بعضی‌هایش اراده تکوینی است و بعضی‌اش اراده‌های ترشیعی است بعضی‌اش در حقیقت برمی‌گردد جزایی است بعضی‌اش ابتدایی است اما همه اینها را ما یک سنخ اراده می‌بینیم چون با یک سنخ اراده آشناییم می‌فرماید که لما ان الامر علی ذلک فی ما عندنا و علی هذا القیاس بعد مثال‌های دیگر خوب ۴ سری پنج سری مثال زد ایشان که انواع و اقسام باشد زواد روابط، اشیاء، بعد فعل الهی، چند سری مثال زد ایشان می‌فرماید هذا شاننا فی جمیع الالفاظ المستعمله توی تمام الفاظ کار ما این است و من حقنا ذلک ما توی این مسئله قابل ملامت هم نیستیم چرا؟ چون انس ما را خدای تبارک و تعالی در عالم ماده و رشد ما را در عالم ماده قرار داده و عالم ماده توی ذهن ما مرتکذ اولی است این اصلا طبیعت ماست و سرشت ما بر این است بعد می‌فرماید که فان الذی اوجب علینا وضع الالفاظ ان ماهیه حاجت الاجتماعیه الی التفیهم و التفهم اصلا الفاظ برای چی وضع شده برای رابطه‌های اجتماعی اگر انسان تنها بود یک انسان تنها در عالم الفاظ معنی می‌داد الفاظ برای یک انسان تنها در عالم معنا نداشت چرا چون انسان توی رابطه تنهایی احتیاج به لفظ نداشت همه آن چیزی را که لازم داشت محقق بود روابط اجتماعی که ایشان این را مدعاشو در یک بحث دیگری مفصل اثبات می‌کند وقتی که روابط اجتماعی در کار می‌اید احتیاج به لفظ است وقتی که لفظ در کار می‌اید می‌خواهند که یک صورتی را یک حقیقتی را به صورت لفظ در بیاورند اینکه یک حقیقتی به صورت یک لفظ در بیاد واقعا در حد اعجاز در درون انسان به خدا قرار داده در درون حیوانات چون حاجاتشان ضعیف است و روابط اجتماعی ضعیف است الفاظ مستعمل ضعیف است یعنی الفاظ مختلف دارند صوت‌های مختلف الفاظ مختلف آنها را تشکیل می‌دهد توی شدیدترین حیوانات اصوات مختلف که با کشیدنش با ترجیعش با نوعش همه اینها القاء مطالب مختلف را دارند در حیوانات مختلف در بعضی‌ها هم صدا نیست بعد ایجاد موج است حالا هر چی است انتقال می‌دهند آن مقصودشان را اما خیلی بسیطه خیلی ساده است اگر مثلا بخواهیم تنزیرش بکنیم مثل این می‌ماند که آنها به دو سه تا حرف در ترکیب احتیاج دارند تنزیره ها دو سه تا حرف داشته باشند ترکیب این دو سه تا حرف کفایت می‌کند برای بیان مقاصدشان ولی انسان ۲۸ یا ۳۲ یا توی بعضی از لغت‌های دیگر بیشتر حروف دارد که می‌تواند ترکیب این حروف یه رقمی دو رقمی سه رقمی چهار رقمی تا ۲۸ رقمی چقدر عدد می‌شود خوب این فرمول ریاضی دارد کسی بخواهد محاسبه کند بعد تازه تمام اینها کفایت نمی‌کرده مشترک لفظی به کار برده مشترک معنوی معنای کلی به کار برده قرینه و مجاز به کار برده یعنی همه اینها را اضافه کرده که این باز بشه و سعه پیدا بکند قدرت داشته باشد در ترکیب چقدر سعه پیدا می‌کند اگر سه تا حرف ترکیب بخواهند بشوند سه تا حرف بخواهند ترکیب یک رقمی و دو رقمی و سه رقمی بشوند شما خودتان حساب بکنید با قلم، حالا روی عدد بیاورید یک و دو و سه خیلی قابل محاسبه‌تره ولی اگر چهارتا میشه یه دفعه تصاعدی با توان بالا می‌رود اینجور نیست؟ که یه دفعه یه ذره بالاتر برود اگه پنج تا بشود یه دفعه عدد قبلی به توان می‌رسد یعنی این طور نیست که یک ذره بیشتر بشه دو برابر یا سه برابر بشه یه دفعه توان پیدا می‌کند حالا حساب بکنید ۲۸ حرف آن هم تازه باب مشترک لفظی مفتوح تازه در حقیقت باب قرینه هم خودش باب وسیعی در ادبیات است که الفاظ با قرینه می‌توانند در آن غیر موضوع له‌شان بکار بروند به علاقه‌هایی که در حقیقت در آنجا هست ایشان می‌فرماید که فوضعنا چون اجتماع در کار است حاجت اجتماعی و تفهیم و تفهم و اجتماع انما تعلق به الانسان لیستکمل به فی‌الافعال متعلقه الماده و لواحقها حالا یک بحث دقیقی دارد چون انسان می‌خواهد در این عالم ماده و آن افعالی که متعلق به عالم ماده است استکمال پیدا بکند اجتماع لازمه‌اش است و اجتماع اگر لازم شد تفهیم و تفهم حتما ضرورت دارد پس اگر تفهیم و تفهم ضرورت دارد فوضعنا الالفاظ علی العمل المسمیاتها الفاظ را وضع می‌کنند علامت برای مسمیاتش برای آن مقصوده التی نرید منها این نکته‌ای است که ایشان در اینجا دارد آن بزنگاه مطلب را در اینجا بیان می‌کند التی نرید منها از آن مسمیات ما چی اراده کرده‌ایم؟ التی نرید از مسمیات قایاتی را و اغراضی را که عائد ماست پس الفاظ برای مسمیات است مسمیات برای چی هست؟ آیات و اغراضی که ما لازم داریم برای این در حقیقت چون احتیاجچ داریم در روابط اجتماعی‌مان برای استکمال مسمیاتی را در نظر داشته باشیم که آن مسمیات بخاطر آن الفاظ وضع کردیم که بتوانیم تفهیم و تفهم داشته باشیم اگر کسی اینجا این الف را قبول بکند که مسمیات بخاطر قایات و غراضه آن موقع تا آخرش را باید بیاید من همین جا این مطلب را نصفه و کاره می‌گذارم تازه ایشان شروع کرد سر مطلب رسید اینجا نصفه کاره می‌گذارم بیان مفصلی هم کرده یک جمله‌ای را از امام خدمتتان عرض بکنم که این جمله امام خیلی می‌تواند راهگشا باشد از دو تا از فرمایشان امام یک کتاب شریف آداب الصلوه یکی در حقیقت کتاب مصباح الهدایه

ایشان می‌فرماید در مصباح پنجم کتاب مصباح الهدایه هل بلغک من تضائیف الاشارات الاولیاء علیهم‌‌السلام و کلمات العرفا رضی‌الله عنهم ان الالفاظ آیا این را شنیدید که الفاظ وضع شده‌اند برای ارواح معانی و حقایق معانی این که می‌گویند ارواح معانی یا حقایق معانی یا بفرمایید معانی عامه یا معانی مطلقه اینها چیزهایی که آمده همه مقصود همین بحث است در کلام فیض کاشانی هم آمده در کلمات بزرگان دیگر هم آمده از معانی الفاظ مختلفی را بکار برده‌اند اما مقصود همین است هر چند این الفاظ مختلفه که بکار برده‌اند قابل بحث است که آیا تفاوت هم با هم می‌کند تو دقایقش بله در دقایقش تفاوتی هم با هم می‌کند این طور نیست که الان مرحوم علامه فرمود برای چی الفاظ وضع شده‌اند برای مسمیات منتها لقایات و اغراض درست است؟ غایات و اغراضی که راجع به ماست به خاطر این وضع شده‌اند اینجا می‌فرماید که آیا شنیدید که الفاظ وضع شده‌اند برای ارواح معانی و حقایق معانی و هل تدبر فی ذلک در این فکر کردی که یعنی چی و لامر ان التدبر فی من مصادیق قسم خورده ایشان که تدبر در این بیان در این قائده من مصادیق قوله علیه‌السلام تفکر الساعه خیر من عباده ستین سنه فانه این قائده مفتاح مفاتیح المعرفه و اصل و اصول فهم الاسرار القرانیه و من ثمرات ذلک التدبر کشف الحقیقه ان باب و تعلیم که مقصود در اینجا بوده ایشان می‌فرماید از ثمراتش از جلمه همین بحث ان باب و تعلیم است که الان در این قبل از این مصباح ایشان بحثش را کرده و ادامه می‌دهد این در کتاب شریف مصباح الهدایه در کتاب شریف آداب الصوات ایشان این بحث را مطرح می‌کند آنجا مفصل

بحث و تحصیل در صفحه ۲۴۸ آداب و الصلوه دقت بکنید قبل از این که وارد کلام مرحوم علامه بشویم و آن را تثبیت بکنیم این کلام امام را خوب است از باب اینکه از یک منظر دیگری نگاه کرده بعد وقتی که در منظر علامه وارد بشویم مکمل بودن این بحث خیلی برای ما روشن می‌شود یک مباحثی را ایشان متعرض شده‌اند و یه مباحثی را مرحوم علامه متعرض شده‌اند اگر خصوصیات این دو تا را با همدیگر کنار هم قرار بدهیم بحث خیلی آشکارتر و روشن‌تر می‌شود ایشان می‌فرماید که علمای ظاهر گفته‌اند که رحمان و رحیم مشتق از رحمت هستند و در آنها عطوفت و رقت ماخوذ است و از ابن عباس رضی‌الله عنه روایت شده که انهما اسمان رقیقان احدهما عرق من الافت الرحمان الرقیق والرحیم و العطوف علی عباده بالرزق و النعم که رقت توش اشده اگر رحمان برای رقیقه رحیم عرقه برای این و رقیق‌تره بعد ایشان می‌فرماید چون عطوفت و رقت را انفعالی لازم است از این جهت در اصلاح آنها در ذات مقدس تاویل و توجیه قائل شده و آن را مجاز می‌دانند یعنی اطلاق رحمت و رحمان رحمان و رحیم را چی می‌دانند مجاز چرا مجاز می‌دانند چون رقت توش است و انفعال و چون انفعال و رقت در خدا راه ندارد خوب رحمان و رحیم را کی وضع کرده بوده از ابتدا؟ یک انسان درست است؟ مگر یک انسان وضع نکرده یک انسان کشش در چه حدی بوده؟ تازه این انسان می‌تواند کافر باشد می‌تواند مشرک باشد می‌تواند قائل به خدا نباشد واضع لغت که همه مومن متدین به خدا نبوده‌اند مگر اینجور نبوده؟ خوب قطعاً یک کسی که رحمت را داره وضع می‌کند و رحمان را داره وضع می‌کند یا رحیم را داره وضع می‌کنه اگر در حقیقت حالا بنابر آن که بعضی می‌گویند لفظ رحمان بوده یا نبوده حالا آن بحثش جدا هر لفظی را که در نظر بگیریم وقتی که داره وضع می‌کنه آیا در حیطه فهم خودش وضع می‌کنه یا نه در حیطه فهم خودش هست یا نیست هر کسی در حیطه فهم خودش لغت را وضع می‌کنه یا نه؟ یه اصطلاحی است که می‌گوید واضع الفاظ خداست یعنی چی؟ این بیان را عرض بکنیم وسط کار که معلوم باشد یعنی اینکه یک واضعی می‌خواهد وضع لغت بکند خدای تبارک و تعالی آن لفظ را برای این معنا و مسمی که این دیده تو ذهن او القا می‌کند و او این لفظ را فکر می‌کند که خودش کرده اما خدا القاء کرده یک قولی این است اما این قول اثباتش یک کار بسیار مشکلی است و الان ما بر فرض اثبات این و با این قول کار نداریم یک قول این است اگر این قول را کسی قبول بکنه خیلی راحته یعنی از اول که رحمان وضع شد برای آن حالت عطوفت رقت توش لحاظ نشده چرا چون خدای تبارک و تعالی همه مراتب رحمان را می دیده و این را وضع کرده برای همه مراتب رحمان و رقت جزء خصوصیاتش نیست هر چند یک مصداقش ممکن است با رقت باشد عیبی ندارد یک مصداقش هم خالی از رقت باشه باز هم اشکالی ندارد اگر خدا واضع باشه اما اینکه خدا واضع باشه یک بحث مفصلی است خودش یک قائل هم دارد بر این مسئله قائل هم دارد اما الان بحث ما متفرع بر این نیست متفرع بر این است که قائل الفاظ کیا هستند که قول مشهوره و قول اشهره و اصلا قائل به آن ضعیف است و کم است اما این قائل خیلی دارد و تقریبا ما توی اصول همین قول را تثبیت می‌کنیم که واضع کی هستش واضع بشر است خوب اگر واضع بشر است وقتی که یک لغت را وضع می‌کند برای یک مسمایی این مسماء در حقیقت لفظ اطلاق وضع، وضع لفظ برای مسما در حیطة فهم واضع است که همان بشر واضع است بیش از این نیست مثلا وقتی که آمد چراغ را وضع کرد برای آن زمانی که چراغ که با چربی می‌سوزاند و یک فتیله داشت آیا خصوصیات این را بیش از این می‌دانست که یک روزی بیاد که چراغ الکتریکی هم باشد یا ممکن است بگه که چراغ اتمی هم باشد یا ممکن است یک روزی چراغ پلاسمایی هم باشه که حالا مثلا اینها تولیدات جدیدتره اصلا تصور اینها را داشت اصلا که هیچ آن بند و بیل و همه اجزائش تغییر کرده یعنی اگر کسی این دو تا را بگذاره کنار همدیگر و بگوید این دو تا چراغه که در آن زمان بود با چراغی که این جا بدون این که تا بحال اینها را دیده باشد بگوید که چه نسبتی با هم دارد هیچ تشابهی بین اینها نیست اما اطلاق چراغ بر او حقیقت بود و بر بعد از اون هم حقیقت بود و بر بعد از آن تا امروز هم بر دقیق‌ترین چراغ‌ها حقیقت است یا نیست؟ کسی می‌گوید این چراغ اطلاقش بر مهتابی اطلاق چراغ مجاز بوده کثرت استعمال حقیقتش کرده یا از ابتدا که مهتابی که آمد اطلاق سراج یا مصباح بهش حقیقت بود از ابتدا حقیقت بود لامپ اطلاقش حقیقت بود کسی این را نگفته که اینها مجاز بوده چی در اینها مشترکه آیا غیر از این است که یک حقیقتی بوده که با تمام این تغییرات و تبدلات آن ثابت بوده که این اطلاق باعث نشده مجاز بشه حقیقت بودن آن اطلاق ثابت مانده چیزی تغییر نکرده هر چند واضع اینها را نمی‌دیده اما آن حقیقت را می‌دیده ما الان می‌تونیم بگوییم به لحاظ آن هر چند اگر آن واضع بلند بشه و تا بحال ندیده باشه سر از قبر بلند بکنه مهتابی را ببینه قبل از این که روشنش بکنند این نمی‌فهمه که این چیه یعنی بهش بدن و بگن که این چیه نمی‌تونه بگه که سراجه چون خصوصیات آن سراج براش مدخلیت داشته آیا در حقیقت باید قائل بشیم تمام این سراج‌های بعدی مجازه که قطعا کسی این را قائل نشده آیا باید قائل بشیم که آن خصوصیاتی که دخیل بود در وضع سراج برای آن سراج اولی خصوصیاتی بوده که قابل سرایت به اینه که خوب آن واضع تصور نداشته از آن خصوصیات بعدی تصوری نداشته و اصلا از این نمی‌دانسته و آشنا نبوده کی این مورد وضع قرار گرفت که این با آن مشترکه این یک بحث سنگینیه با توجه به اینکه واضع هم خدا نیست یعنی این را در حقیقت الان جزء مقدماتمون گرفتیم که واضع خدای تبارک و تعالی نیست این را بگذاریم کنار بحثش سر جای خودش می‌آید

امام می‌فرماید که بعضی‌ها در مطلق این نحو از اوصاف از قبیل خذ القایات و الترک المبادی قائل شده‌اند یعنی قایات را بگیر و مبادی را ازشون دست بردار یعنی وضع برای قایاته همین فرمایشی که علامه فرمودند که اطلاق اینها بر حق بلحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادی و اوصاف که رقت هم توی رحمان و رحیم اصل بشه که جزء اوصافشه پس معنی رحمان و رحیم در حق یعنی کسی که اگر این بحث یک خورده نظری و سنگینه ولی همان فرمایش امام است که تفکر الساعه خیر من عبادت ستین سنه اینقدر بعد از این دفع شبهه خواهد کرد انشاء الله بعضی اش را متعرض خواهیم شد اگر خوب جا بیفته و قبول بکنیم و خوب جا بیافته اصلا یک دفعه نگاه ما در رابطه با آیات قرآن یک نگاه جدیدی می‌شود نگاه ما در کلمات و معارف روایات یک نگاه جدیدی می‌شود نگاه ما در ؛ آن وقت یک بیانی هم مرحوم علامه دارند چرا ادیان دیگر توشون تشویق و تجسیم شدید پیش آمد یک بحثش بر می‌گرده به همین ببینید چقدر جلوی شبهه‌ها را می‌گیرد و منافع دارد

ایشان می‌فرماید که پس معنی رحمان و رحیم در حق یعنی کسی که معامله رحمت می‌کند با بندگان نه اینکه یعنی رقت توشه بلکه معتزله جمیع اوصاف حق را چنین دانسته‌اند یا نزدیک به این و بنابراین اطلاق آنها بر حق نیز مجاز است با اینکه بگیم در حقیقت چی هستش خصوصیات در آن شرط بوده در این شرط نباشه در هر صورت مجاز بودن بعید است که اگر بخواهیم بگیم همه اینها اوصاف مجازند قطعا با قولی که گفته شده مجاز بودن بعیده خصوصا در رحمان که بنابر این امر عجیبی باید در رحمان هم که آن روایت در رابطه با رحمان است که این اسم اختصاص دارد به خدای تبارک و تعالی و دیگری متصف به آن نیست که در بحث خودش می‌آید و آن این است که این کلمه وضع شده برای معنایی که استعمال در آن جایز نیست و نمی‌شود که اگر بگویند در غیر کسی را بخواهد نام ببرند باید بگویند عبدالرحمن که در روایت بحث داره این در جای خودش و اهل تحقیق در جواب این گونه اشکالات گفته‌اند الفاظ موضوع است ایشان از اینجا مبنای دیگری را داره متعرض می‌شود آن غایات بود که به لحاظ غایات ایشان می‌گوید که به لحاظ غایات یک نحو مجاز در کار است اما اگر گفتیم که اهل تحقیق در جواب این گونه اشکالات گفته‌اند الفاظ موضوع است برای معانی عامه و حقایق مطلقه پس بنابراین تقید به عطوفت و رقت داخل در موضوع له لفظ رحمت نیست چون حقیقت مطلقه رحمت چی هست؟ عطوفت و رقت توش نخوابیده رقت مربوط به این خصوصیت است حقیقت مطلقه کشیده شده از مرتبه عرش تا فرش درسته معنی عامه شامل معنی عامه یعنی مفهوم عام رحمت یک مفهوم عامی است که صدق می‌کند بر تمام مصادیق رحمت و لفظ رحمت هم وضع شده برای معنی عام هر چند آن کسی که وضع کرده توجه به این معنی عام ندارد یا توجه به این حقیقت مطلق ندارد اصلا لزومی ندارد که او توجه به این داشته باشد هر چند او یک مصداق را دیده اما به لحاظ این معنای عام این را وضع کرده لذا اگر این مصداق تغییر می‌کنه آن معنای عام توش محفوظه اطلاق لفظ براش حقیقته مجاز نیست

توجه به معنا به وجه لزوم دارد یعنی توی این شی توی این مسماء آن مصداق آن معنا را می‌بیند آن کمال حالا می‌بینیم که چطوری تفکیک میشه بین اینها کرد که آن چیزی که وضع شده چطوری می‌وشد بین خصوصیات مصداق و در حقیقت بین آن معنای عام تفکیک کرد که صدق بکند بر همه اینها و واضع هم مجاز نشده باشد کارش و نگاه واضع هم رعایت شده باشد

بعد می فرماید در موضوع له رحمت تقید به عطوفت و رقت داخل نیست و از اذهان عامیه این تقید تراشیده شده و الا در اصل وضع دخالت ندارد و این مطلب به حسب ظاهر بعید از تحقیق است چرا بعید از تحقیق است اگه کسی این حرف را بزند می‌گویید اهل تحقیق گفته‌اند اما بعید از تحقیق است چرا؟ زیرا معلوم است که واضع نیز یکی از همین اشخاص معمولی است اشکال شما بعد دوباره برمی‌کردد یکی از همین اشخاص معمولی بوده و معانی مجرد و حقایق مطلقه را در حین وضع در نظر نگرفته بله اگر واضع حق تعالی و یا انبیاء باشند به وحی و الهام الهی همون بحثی که اول عرض کردیم از برای این مطلب وجهی هست ولی آن نیز ثابت نیست بالجمله ظاهر این کلام مخدوش است ولی مقصود اهل تحقیق نیز معلوم نیست این ظاهر باشد یعنی همین که الان به راحتی بیان کردیم و به راحتی هم خدشه براش وارد کردیم ولی مقصود اهل تحقیق نیز معلوم نیست این ظاهر باشد بلکه ممکن است در بیان این مطلب چنین گفت: حالا یک تقریر دیگری از این بیان می‌کند چنین گفت که واضع لغات گر چه در حین وضع، معانی مطلقه مجرد را در نظر نگرفته ولی آنچه که از الفاظ در ازاء آن وضع شده همان معانی مجرده مطلقه است یعنی چی؟ مثال می‌زند مثلا لفظ نور را که می‌خواسته وضع کند آنچه که در نظر واضع از انوار می‌امده اگر چه همین انوار حسیه عرضیه بوده همین‌هایی که می‌دیده به واسطه آنکه ما وراء این انوار را نمی‌فهمیده ولی آنچه را که لفظ نور در ازاء آن واقع شده همان جهت نوریت او بوده نه جهت دقت بکنید اینجاش بحث دقیقی است نه جهت اختلات نور با ظلمت یعنی آن جهت نوریت بوده که این را در وضع باعث وضع شده نه جهت اینکه نور شما نوری را که می بینید این نور با ظلمت مخلوط است یا نیست نسبت به نور صرف قطعا این نور با ظلمت مخلوطه هر نوری در عالم به غیر از نور صرف مخلوط مشروب با ظلمته دست در گریبانه با عدف صرفیته یعنی نور صرف نیست چون اینجوریه ایشان می‌فرماید آن وقتی که دارد این را وضع می‌کند به چه جهتی وضع کرده؟ به جهت نوریتش نه به جهت ظلمت مخلوط باهاش چون اینجوریه مثلا لفظ نور را می‌خواسته وضع کند خیلی حرف سنگین و دقیق است در نظر واضع از انوار بیرون آمده اگر چه این انوار حسی عرضی بوده و واسطه آنکه ماوراء این انوار را نمی‌فهمیده ولی آنچه را که لفظ نور در ازاء آن واقع شده همان جهت نوریت آن بوده نه جهت اختلات نور با ظلمت که اگر از او سوال می‌کردند که این انوار عرضییه محدوده محدود نور صرف نیستند بلکه نور مختلط به ظلمت و فتور است آیا لفظ نور در ازاء جهت نوریت اوست یا در ازاء نوریت و ظلمانیت اوست به ضروره جواب آن بود که مقابل همان جهت نوریته من دارم عرض می‌کنم به ظلمتش در اینجا کار ندارم من به لحاظ او دارم وضع می‌کنم و جهت ظلمت به هیچ وجه دخیل در مضوع له نیست چنانچه که همه می‌دانیم که واضع که لفظ نار را وضع کرده در حین وضع جزء نارهای دنیایی در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به حقیقت شده همین نارهای دنیایی بوده و از نار آخرت و نار الله الموقد التی تطلع علی الافئده که آن دیگر یک نار سنگین‌تر است که بر دل طلوع می‌کند و در آنجاست محلش غافل بوده خصوصاً نه که در آخرت نار اینجوری نیست می‌خواهد بگوید از جمله نارها نار الله التی تطلع علی الافئده است غافل بوده خصوصا اگر واضع غیر معتقد به عالم دیگر بوده مع ذلک این وسیله انتقال وسیله اسباب تغییر در حقیقت نمی‌شود تغییر ایجاد کرده نه مع ذلک این وسیله انتقال اسباب تغییر در حقیقت نمی‌شود بلکه نار در ازاء در همان جهت ناریت واقع شده که سوزندگیه نه آنکه می‌گوییم واضع خود تجری کرده معانی را نه اینکه واضع تجری کرده باشد توجه به تجری ندارد و تصور این را نداشته نه آنکه می‌گوییم واضع تجدید کرده معانی را تا امر مستغرق بعیدی باشد بلکه می‌گوییم که الفاظ در مقابل همان جهات معانی بی تقیید به قید واقع شده وضع در مقابل آن جهت نورانیته وضع در جهت آن ناریته که سوزندگی‌اش است بنابر این هیچ جهت استبعادی در کار نیست و هر چه معنی از قراء و اجانب خالی باشد حالا این یک بحث دقیق‌تریه هر چه معنی از قرایب و عجایب خالی باشد به حقیقت نزدیک‌تر است یعنی نوری را که واضع وضع کرده بود برای این نور مادی اگر این نور استعمال بشه در نور مجرب به حقیقت نزدیک‌تره یا دورتره به حقیقت آن وضع ها؟ نزدیک‌تره چرا؟ چون جهت نور توش اقواء هست یا نیست جهت نوریت اقواست و اگر نار آخرتی اطلاق بشه به نار این نار افواست وضع براش یا نه؟ این وضع مجازه یا حقیقته؟ دقیق‌تره به حقیقت نزدیک‌تره چون این برای حقیقت ناریت بود ناری را که مخلوط با ظلمت را هم بود را شامل می‌شد به جهت ناریتی که دارد ناری که با هیچ فطوری همراه نباشد به نحو اشد شامل می‌شود چون برای جهت ناریت وضع شده بود این یک بحث دقیقی است که شروعش کردیم

والسلام علیکم ورحمت الله و برکاته

  • ۰۳/۰۵/۲۶
  • علی صفرنواده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی