از حسرت به رضایت: سفری به سوی خودآگاهی و آرامش
برای بیشترِ زندگیام، باری سنگین از حسرت را به دوش میکشیدم. بله، تقریباً در مورد همه چیز، و بیشتر از همه، در مورد آنچه که انجام نداده بودم، حسرت داشتم. مدام به انتخابهایی که کرده بودم و مسیرهایی که نرفته بودم، فکر میکردم و از خود میپرسیدم که زندگیام چه میشد اگر فقط متفاوت انتخاب کرده بودم. سالها در دام "ای کاشها" گرفتار بودم.
خواستها و آرزوهایی که هیچگاه به حقیقت نپیوستند، بیشمار بودند. گاهی خودم را در نقش یک جراح موفق میدیدم، گاهی هم میخواستم یک استاد دانشگاه باشم که در دل جوانان علم میکارد. گاهی به دنیای کامپیوتر میانداختم، و گاهی از اینکه راهی دیگر را در دوران جوانی انتخاب نکردم، حسرت میخوردم. گاهی میگفتم ای کاش در دوران مدرسه به حوزه میرفتم. در این میان، حسرتهای من با هم تضاد داشتند و گاهی خود را در تعارض با هم میدیدم. گویی همیشه به دنبال نسخهای از خودم بودم که هیچگاه در واقعیت وجود نداشت.
اما حقیقتی هست که هیچکس به من نگفته بود: حسرت، نه تنها ما را قویتر نمیکند، بلکه گذشته را تغییر نمیدهد و تنها لحظههای اکنون را از ما میگیرد. سالها در سایه این حسرتها زندگی کردم، تا اینکه به مرور زمان به یک حقیقت بزرگ رسیدم.
پنجاه سال زندگیام شاید بیش از سی سال طول کشید تا به نقطهای برسم که با صداقت تمام بگویم: به آرامش رسیدهام. این سفر آسان نبود، سریع نبود، و البته خالی از درد هم نبود. اما در طول این مسیر، لحظات و رویدادهای خاصی وجود داشتند—لحظات کوچکی که بهعنوان نقاط عطف در طول یک جادهی پیچدرپیچ عمل کردند. این لحظات، که شاید در آن زمان کوچک و بیاهمیت به نظر میرسیدند، در نهایت نقش مهمی در این تغییر داشتند؛ در گذار از زندگیای پر از حسرت و نارضایتی به زندگیای سرشار از پذیرش و رضایت.
یکی از مهمترین لحظات، زمانی بود که به این نتیجه رسیدم که زندگی قرار نیست در جستجوی "راه درست" یا "نسخه ایدهآلی" از خودم باشد. زندگی نه برای "فهمیدن" است و نه برای "درک تمام و کمال" از آن. زندگی باید زندگی شود. باید در همین لحظه، همینجا، زندگی کرد و از آن لذت برد بدون اینکه مدام به دنبال گزینههای بهتری باشیم.
این تغییر، نقطهای بزرگ یا افشاگری چشمگیر نبود. بیشتر مانند نرم شدن یک حقیقت سخت بود، مثل طلوع خورشید بعد از یک شب طولانی و تاریک. به تدریج متوجه شدم که راهی که رفته بودم، با تمام اشتباهات، فرصتهای از دست رفته، و حسرتها، من را به جایی رسانده بود که باید میبودم. به فردی که قرار بود بشوم تبدیل شدم.
و در همین لحظات آرامشبخشِ درک، توانستم خود را از زندان حسرتها رها کنم. و با این رهایی، چیزی بسیار ارزشمندتر از هر آنچه که در طول عمرم دنبال کرده بودم به دست آوردم—رضایت و آرامش. الحمدلله—حالا در صلح کامل با خودم و زندگیام هستم. نه با گذشته، بلکه با حال. پذیرفتم که انتخابهایم من را ساختهاند، و زندگیای که زیستهام، با تمام نواقصش، برای من کامل بوده است.
حقیقت این است که همان زندگیای که روزی از آن پشیمان بودم، زندگیای که به نظر میرسید پر از آرزوها و رویاهای محقق نشده باشد، در واقع همان زندگیای بود که مرا به رضایت رساند. و حالا میفهمم که این پذیرش، کلید اصلی یافتن شادی و آرامش است. دیگر نیازی به جستجوی زندگی ایدهآل که وجود ندارد ندارم. مهم این است که زندگیای که دارم را با تمام وجود بپذیرم و از آن لذت ببرم.
پیامی برای کسانی که با حسرت دست و پنجه نرم میکنند:
اگر شما هم درگیر حسرتهای گذشته هستید، نگذارید که این حسرتها شما را تعریف کنند. نیازی نیست مثل من سی سال طول بکشد تا به آرامش برسید. این فرایند میتواند خیلی سریعتر از آنچه که فکر میکنید اتفاق بیفتد، اگر خودتان را از گذشته رها کنید و به حال خود توجه کنید. فقط به یاد داشته باشید که رضایت و آرامش در زندگی ایدهآل نهفته نیست، بلکه در پذیرش زندگیای است که دارید. الحمدلله، همین کافی است.
- ۰۳/۰۹/۱۶